loading...
مجله جامع رفیق شامل اخبار ، سلامت ، فناوری ، فرهنگ و هنر ، گردشگری ، خانه داری و...
aseman بازدید : 443 چهارشنبه 23 تیر 1395 نظرات (0)

 

شعر ساعت از سهراب سپهری , شعر زیبای سهراب سپهری

شعر زیبای سهراب سپهری

 

سایه دراز لنگر ساعت
روی بیابان بی‌پایان در نوسان بود:
می‌آمد، می‌رفت.
می‌آمد، می‌رفت.
و من روی شن‌های روشن بیابان
تصویر خواب کوتاهم را می‌کشیدم،
خوابی که گرمی دوزخ را نوشیده بود
و در هوایش زندگی‌ام آب شد.
خوابی که چون پایان یافت
من به پایان خودم رسیدم.
من تصویر خوابم را می‌کشیدم
و چشمانم نوسان لنگر ساعت را در بهت خودش گم کرده بود.
چه‌گونه می‌شد در رگ‌های بی‌فضای این تصویر
همه گرمی خواب دوشین را ریخت؟
تصویرم را کشیدم
چیزی گم شده بود.
روی خودم خم شد:
حفرهٔی در هستی من دهان گشود.
سایه دراز لنگر ساعت
روی بیابان بی‌پایان در نوسان بود
و من کنار تصویر زنده خوابم بودم.
تصویری که رگ‌هایش در ابدیت می‌تپید
و ریشه نگاهم در تار و پودش می‌سوخت.
این‌بار
هنگامی که سایه لنگر ساعت
از روی تصویر جان گرفته من گذشت
بر شن‌های روشن بیابان چیزی نبود.
فریاد زدم:
تصویر را باز ده!
و صدایم چون مشتی غبار فرو نشست.
سایه دراز لنگر ساعت
روی بیابان بی‌پایان در نوسان بود:
می‌آمد، می‌رفت.
می‌آمد، می‌رفت.
و نگاه انسانی به دنبالش می‌دوید. 
سهراب سپهری

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
___مجله علمی تحلیلی رفیق___
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1725
  • کل نظرات : 201
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 87
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 81
  • بازدید امروز : 22
  • باردید دیروز : 354
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 22
  • بازدید ماه : 4,689
  • بازدید سال : 93,050
  • بازدید کلی : 2,961,213